شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شام خوردن. (ناظم الاطباء) : زلفت شکست و پارۀ سودا گرفته ایم شب گیر میکند همه کس شام چون شکست. خواجۀ آصفی (از آنندراج). در زلف چین فکند و مرا دل ز دست برد چون شام بشکند سفری یار میکند. میرزا زکی (از آنندراج)
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف: شغب های آینۀ پیل مست همی شانه بر پشت پیلان شکست. نظامی (از ارمغان آصفی). دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند. فایض ابهری (از ارمغان آصفی). ، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
شانۀ سر و مشط راخرد کردن، خرد کردن کتف. کسر شانه. شکستن دوش. شکستن و خرد کردن استخوان کتف: شغب های آینۀ پیل مست همی شانه بر پشت پیلان شکست. نظامی (از ارمغان آصفی). دل بر نخواهد داشتن شمشاد فایض از قدش گر شانه اش را بشکند بیرون ز گلزارش کند. فایض ابهری (از ارمغان آصفی). ، کنایه از خایف و هراسان ساختن چه جبلی انسان است که چون هولی و دهشتی طاری حالش میگردد دوش را بزیر می افکند و ارخای آن مینماید، پس شانه شکستن عبارت از این حالت بود. (بهار عجم) (آنندراج) (ارمغان آصفی)
خرد کردن شکر. ساییدن شکر. شکستن شکر را برای خوردن، چنانکه طوطی. (یادداشت مؤلف) : خندۀ طوطی لب شکّر شکست قهقهه ای بر دهن کبک بست. نظامی. از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی. طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته ات ببیندوقتی که در کلامی. سعدی. ، کنایه است از سخن بسیار شیرین و دلپسند گفتن. سخت خوش ادا کردن کلمات. عظیم فصاحت داشتن. (یادداشت مؤلف) : چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که در پاشیدی و شکر شکستی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18). و رجوع به شکرشکن شود. - شکر و قند شکستن، کنایه است از شیرین سخنی کردن. (آنندراج) : تلخی نشنیدیم هم از ساقی مجلس هرچند که پیشش شکر و قند شکستیم. بابافغانی تبریزی (از آنندراج)
خرد کردن شکر. ساییدن شکر. شکستن شکر را برای خوردن، چنانکه طوطی. (یادداشت مؤلف) : خندۀ طوطی لب شکّر شکست قهقهه ای بر دهن کبک بست. نظامی. از من به عشق روی تو می زاید این سخن طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد. سعدی. طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته ات ببیندوقتی که در کلامی. سعدی. ، کنایه است از سخن بسیار شیرین و دلپسند گفتن. سخت خوش ادا کردن کلمات. عظیم فصاحت داشتن. (یادداشت مؤلف) : چون این پادشاه در سخن آمدی جهانیان بایستی که در نظاره بودندی که دُر پاشیدی و شکر شکستی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18). و رجوع به شکرشکن شود. - شکر و قند شکستن، کنایه است از شیرین سخنی کردن. (آنندراج) : تلخی نشنیدیم هم از ساقی مجلس هرچند که پیشش شکر و قند شکستیم. بابافغانی تبریزی (از آنندراج)
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) : شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست. رکنای مسیح
شب به سر بردن. مبیت. (مجموعۀ مترادفات ص 221). به سر شدن و به سر کردن شب. (بهار عجم) : شب شکستن بهر شبگیر است اندر زلف تو شب شکست و هیچ دل را زهرۀ شبگیر نیست. رکنای مسیح